اس ام اس های عاشقانه

اس ام اس های عاشقانه
 
 
دلم همچون آسمان، پر از ابرهای بارانی است، ای کاش دلم امشب بگرید، شاید که بغض چشمانم بشکند....
 
**********************
نابینا به ماه گفت : دوستت دارم . ــ ماه گفت : چه طوری ؟
تو که نمی بینی . ــ نابینا گفت : چون نمی بینمت دوستت دارم . ــ ماه گفت : چرا ؟
ــ نابینا گفت : اگر می دیدمت عاشق زیباییت می شدم ولی حالا که نمی بینمت عاشق خودت هستم
 
*********************
به خورشید گفتم گرمی ات را به من بده تا به تو بدهم گفت دستانش گرمی مرا دارند به اسمان گفتم پاکیت را به من بده گفت چشمانش پاکی مرا دارند از دریا بزرگی و ارامشش را خواستم گفت قلب تو به اندازه اقیانوس است و ارامشت نیز.در مقابل دستان گرمت پاکی نگاهت و بزرگی و ارامش قلبت چیزی ندارم به تو تقدیم کنن جز قلبی که به عشق تو می تپد.

********************
پازل دل یکی رو بهم ریختن هنر نیست ..... هر وقت با تیکه های شکسته ی دل یک نفر ، یک پازل جدید براش ساختی هنر کردی
 
********************
گرمی دست هایت چیست که دستهایم آنها را میطلبد ؟ در آینه چشمهایم بنگر چه میبینی؟ آیا میبینی که تو را میبیند؟ صدای طپش قلبم را میشنوی که فریاد میزند دوستت دارم؟ دوست ندارم که بگویم دوستت دارم. دوست دارم که بدانی دوستت دارم!
 
********************
ای کاش کودک بودم ، تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه تو، همه چیز را فراموش می کردم.
 
********************
 تو میروی و من فقط نگاهت میکنم، تعجب نکن که چرا گریه نمیکنم، بی تو یک عمر فرصت برای گریستن دارم اما برای تماشای تو همین یک لحظه باقی است..
 
*******************
در شیرینی بوسه غرق بودیم که ناگهان شوری اشک رابر لبانم احساس کردم و فهمیدم که این بوسه ی جدایس
 
*******************

اگر می‌توانستم مجازاتت کنم از تو می‌خواستم به اندازه‌ای که تو را دوست دارم مرا دوست داشته باشی

*******************

عشق در لحظه ای پدید می آید ، دوست داشتن در امتداد زمان ، این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است

*******************

شکسته شیشه قلبم ، کجایی مرحم دردم تو را در غربت عشقم غریبانه صدا کردم صدا کردم تو را هستی شنیدی و گذر کردی مرا آواره و تنها گدای در به در کردی

*******************

می دونی آدما بین آ«الفآ» تا آ« یآ» قرار دارند . بعضی ها مثل "ب" برات می میرند،مثل "د" دوستت دارند، مثل "ع" عاشقت می شوند، مثل "م" منتظر می مونند، تا یک روز مثل "ی" یارت بشن

*******************

اگه من و تو دوتا برگ باشیم، هنگام خزان من زودتر از تو میشکنم تا زمانی که می‌افتی در آغوشم بگیرمت

*******************

باخود عهد کردم اگر تورادیدم بگویم ازتو دلگیرم ولی باز تورا دیدم و گفتم بی تو می میرم

*******************

دوستی یک حادثه است وجدایی یک قانون بیا تا حادثه ساز و قانون شکن باشیم

********************

دیدی تا حالا اگر کسی رو دوست داشته باشی دلت نمیاد اذیتش کنی؟ دلت نمیاد شیشه دلش رو با سنگ زخم زبون بشکنی؟ دلت نمیاد ازش پیش خدا شکایت کنی حتی اگر بره و همه چیزو با خودش ببره... حتی اگر از اون فقط های های گریه ی شبانت بمونه و عطر اخرین نگاهش... حتی اگر بعد از رفتنش پیچک دلت به شاخه نازک تنهایی تکیه کنه دیدی؟هر گوشه و کنار شهر هر وقت کسی از کنارت رد میشه که بوی عطرش رو میده چه حالی میشی؟ بر میگردی و به اون رهگذر نگاه میکنی تا مطمئن بشی خودش نبوده

*********************

**************

******* 

پنجشنبه 3 آبان ماه سال 1386

پنجشنبه 3 آبان ماه سال 1386
30 نکته برای پیروزی در قرارهای ملاقات عاشقانه

به هر حال هر یک از ما در زندگی به نوعی گرفتار این قرار های ملاقات هستیم. سوال اینجاست که چگونه می توانیم پیروز میدان باشیم؟ آیا باید خوبی هایمان را در حد مبالغه بالا ببریم و یا صرفا حقیقت را باز گو کنیم؟ چه چیزهایی برنده و بازنده را مشخص می کنند؟ در این قسمت "قانون هایی" را برای پیروزی در دنیای قرار و ملاقات به شما آموزش می دهیم. هر کدام از آنها را که تصور می کنید برای شما کارساز واقع خواهند شد را انتخاب کنید:



1- در آنها شک ایجاد کنید و هیچ گاه به طور قطعی نظر مثبت خود را به زبان نیاورید. مردها عاشق بازی های تعقیب و گریز هستند پس این امتیاز را به آنها بدهید.



2- هر طوری شده ببینید که آیا او با خانم های دیگر به عنوان یک دوست ساده ارتباط برقرا می کند یا خیر. با این کار شما متوجه می شوید که به زنها به عنوان شیئی برای برقراری رابطه جنسی نگاه می کنند یا نه.



3- هیچگاه از مشروبات الکلی استفاده نکنید. یکی از دوستان من در قرار ملاقاتش بسیار عصبی شده بود و بی رویه مشغول نوشیدن بود. هنگام برگشت آقا با ماشین مدل جدید خود او را به خانه می رساند که ناگهان حال خانم بد شد، اما او جرات نکرد به آقا بگوید تا ماشینش را نگه دارد و اصلا هم دلش نمی خواست که ماشین جدید او را کثیف کند به همین دلیل مجبور شد داخل کیف دستی اش...! لازم به گفتن نیست که آنها دیگر هیچ گاه دوباره با هم قرار نگذاشتند.



4- اگر به هر شکلی شما را به یاد پدرتان می انداختند، بهتر است هر طور شده از دستشان فرار کنید.



5- اگر معیارهایتان را پایین بیاورید می توانید همین فردا ازدواج کنید. اما ما به شما پیشنهاد می کنیم که این کار را انجام ندهید. به جای اینکه وقت خودتان را بر روی ارتباطی که دوامی ندارد صرف کنید، بهتر است برای پیدا کردن مرد ایده آل خود منتظر بمانید.



6- اگر با مردی برخوردید که می خواست از شما مراقبت کنید، خیلی زود از او فرار کنید! چون آخر کار شما مجبور می شوید که از او مراقبت کنید.



7- انتقاد پذیر نباشید به ویژه در مورد مسائل مربوط به غذا. یک خانم حق دارد هر زمان هر غذایی که دوست داشت بخورد.



8- ظاهر بین نباشید. من خانم هایی را می شناسم که به این دلیل که ظاهر آقا خوب نیست ( سرش خیلی بزرگ است) بوی خوبی نمی دهند (به تازگی حمام نکرده) و یا حتی درست نفس نمی کشند ( صدای تنفسشان بلند است) آنها را رد می کنند و اصلا اجازه آشنایی بیشتر را به آنها نمی دهند.



9- از خودتان بازی در نیاورید. ( دروغ گفتن و کلک زدن) در روز ملاقات به اندازه کافی مشکل وجود دارد و دیگر جایی برای انجام چنین کارهایی باقی نمی ماند.



10- برقراری ارتباط جنسی را فقط به بعد از ازدواج محول کنید.



11- لازم نیست در همان اولین ملاقات سفره دلتان را باز کنید و در مورد تمام مسائل صحبت کنید. به هر حال در قرارهای ملاقات بعدی نیز باید چیزی برای گفتن داشته باشید.



12- خودتان را از مردهایی که تصور می کنند شخصیت های کارتونی زن دارای جاذبه جنسی می باشند دور نگه دارید.



13- به جای اینکه قیافه او را تحلیل و بررسی کنید، ببینید که آیا او مرد خوبی است و با شما رفتار خوبی دارد یا خیر.



14- در یک زمان با بیش از یک مرد قرار ملاقات نگذارید، هر چند هر دوی آنها از موضوع با خبر باشند. این کار خسته کننده و اغتشاش آور است. شاید زمانی فرا رسد که بخواهید از شر دیگران خلاص شوید و فقط با یکی از آنها ارتباط داشته باشید.



15- شما در صورتی می توانید مرد ایده آل خود را پیدا کنید که که بدانید به دنبال چه هستید و سپس در خودتان جسارت جستجو پیرامون این امر را ایجاد کنید.



16- اگر یک مرد را تنها بر اساس جاذبه های جنسی اش ارزیابی می کنید، متاسفانه هنوز به مرحله ای نرسیده اید که بتوانید ارتباط خود را پیچیده تر کنید.



17- اگر بخواهید منتظر فردی بمانید که دوستش دارید، صرفا در حال تلف کردن وقت خود هستید و خودتان را خسته می کنید. اگر واقعا از کسی خوشتان آمده خیلی راحت موضوع را با او در میان بگذارید.



18- ببینید که آیا لباس هایش را خودش می شوید یا مادرش برای او این کار را انجام می دهد. یک مرد باید متکی به خودش باشد.



19- اگر جذب او نشده اید ( حالا او هر چقدر هم که می خواهد زیبا باشد) رابطه شما موفق نخواهد بود.


20- زمانی مرد ایده آل خود را پیدا می کنید که خودتان نیز خانم ایده آلی باشید ( به این معنا که اعتماد به نفس داشته و از خودتان راضی باشید) .



21- نقش بازی نکنید. من زمانی عاشق نامزد فعلی ام شدم که خیلی راحت جلو آمد و گفت : "سلام، چطوری؟" به همین سادگی و بدون هیچ آلایشی.



22- به دنبال مردهایی که تنها از پول صحبت می کنند نروید. این عمل معمولا نشانه ای از نا امنی است.



23- در اولین قرار ملاقات به هیچ وجه در مورد ازدواج صحبت نکنید.



24- زمانی که کنار یکدیگر نشستید به مردهای دیگر توجه نکنید و مطمئن شوید که او نیز خانم های دیگر را زیرنظر نگرفته است!



25- چیزی را حدس نزنید. با این کار فقط ضربه می خورید. یکی دوبار بیرون رفتن به این معنا نیست که با کسی مچ شده اید و در یک رابطه قرار دارید.



26- واقع گرا باشید. مادرم همیشه به من می گفت باید با مردی ازدواج کنم که قد بلند، خوش تیپ و موفق باشد. اما حقیقت این است که خود من قیافه بدی ندارم، قدم کوتاه است و جزء قشر متوسط جامعه هستم. من باید واقع گرا باشم. زمانی که اینطور شد توانستم عشق حقیقیم را در زندگی پیدا کنم.



27- عشق بورزید. زمانیکه از طرف مقابل خوشتان آمد می توانید با او شوخی کنید، ارتباط مکرر چشمی برقرار کنید و بازوانش را بگیرید. البته این کار را باید زیرکانه انجام دهید ( همه چیز را یکدفعه آشکار نکنید) تا او تصور نکند که شما دچار عقده های پنهان روانی هستید.



28- وقتی نمی خواستید در کنار او باقی بمانید شروع کنید به صحبت کردن در مورد مسائل خسته کننده مثل کامپیوتر. این کار تاثیر خاصی دارد.



29- قبل از اینکه بر سر قرار حاضر شوید دندانهایتان را مسواک کنید. هیچ چیز انزجار آور تر از این نیست که هنگام خندیدن سبزی اسفناج لای دندان هایتان گیر کرده باشد.

فداکاری مادر

فداکاری مادر
فداکاری مادر
 
My mom only had one eye. I hated her... she was such an embarrassment
 
مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود
 
 
She cooked for students & teachers to support the family
 

اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه

مدرسه ای ها غذا می پخت

 
 
There was this one day during elementary school where my mom came to say hello to me
 
یک روز اومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره
 
 
I was so embarrassed.
 
How could she do this to me?
 
خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟
 
 
 
I ignored her, threw her a hateful look and ran out
 
به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم وفورا از اونجا دور شدم
 
 
The next day at school one of my classmates said
 
"EEEE, your mom only has one eye!“
 
 
روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت هووو .. مامان تو فقط یک چشم داره
 
 
I wanted to bury myself
 
I also wanted my mom to just disappear
 
فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم . کاش زمین دهن وا میکرد و منو ..
 
کاش مادرم یه جوری گم و گور میشد...
 
 
 
So I confronted her that day and said, " If you're only gonna make me a laughing stock, why don't you just die?!!!
 
"روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال کنی چرا نمی میری ؟
 
 
My mom did not respond...
 
اون هیچ جوابی نداد....
  
 
I didn't even stop to think for a second about what I had said, because I was full of anger
 
حتی یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم ، چون خیلی عصبانی بودم
 
 
I was oblivious to her feelings
 
احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت
 
 
I wanted out of that house, and have nothing to do with her
 
دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم
 
 
So I studied real hard, got a chance to go to Singapore to study
 
سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم
 
 
 
Then, I got married
 
I bought a house of my own
 
I had kids of my own
 
اونجا ازدواج کردم ، واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی...
  
 
I was happy with my life, my kids and the comforts
 
از زندگی ، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم
 
Then one day, my mother came to visit me
 
تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من
 
 
She hadn't seen me in years and she didn't even meet her grandchildren
 
اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو
  
 
When she stood by the door, my children laughed at her, and I yelled at her for coming over uninvited
 
وقتی ایستاده بود دم در بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو
 
دعوت کرده که بیاد اینجا ، اونم بی خبر
 
 
 
I screamed at her, "How dare you come to my house and scare my children!"
 
GET OUT OF HERE! NOW!!!“
 
سرش داد زدم “: چطور جرات کردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟!”
 
گم شو از اینجا! همین حالا
 
 
 
And to this, my mother quietly answered, "Oh, I'm so sorry. I may have gotten the wrong address," and she disappeared out
 
of sight
 
اون به آرامی جواب داد : “ اوه خیلی معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی
 
اومدم “ و بعد فورا رفت واز نظر ناپدید شد
 
 
 
One day, a letter regarding a school reunion came to my house in Singapore
 
یک روز یک دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شرکت درجشن تجدید دیدار
 
دانش آموزان مدرسه
  
 
So I lied to my wife that I was going on a business trip
 
ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم
 
 
After the reunion, I went to the old shack just out of curiosity
 
بعد از مراسم ، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی کنجکاوی
 
 
My neighbors said that she died
 
همسایه ها گفتن که اون مرده
 
 
I did not shed a single tear
 
ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم
 
 
They handed me a letter that she had wanted me to have
 
اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن
 
 
 
"My dearest son,
 
I think of you all the time. I'm sorry that I came to Singapore and scared your children
 
ای عزیزترین پسر من ، من همیشه به فکر تو بوده ام ، منو ببخش که به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم ،
 
 
 
I was so glad when I heard you were coming for the reunion
 
خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا
 
 
But I may not be able to even get out of bed to see you
 
ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم
 
 
I'm sorry that I was a constant embarrassment to you when you were growing up
 
وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم
 
 
You see........when you were very little, you got into an accident, and lost your eye
 
آخه میدونی ... وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از
 
دست دادی
 
 
As a mother, I couldn't stand watching you having to grow up with one eye
 
به عنوان یک مادر نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم
 
 
So I gave you mine
 
بنابراین چشم خودم رو دادم به تو
 
 
I was so proud of my son who was seeing a whole new world for me, in my place, with that eye
 
برای من اقتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه
 
 
With my love to you
 
با همه عشق و علاقه من به تو
 
Your mother
 
مادرت