چوپانی مشغول چراندن گله گوسفندان خود در یک مرغزار دورافتاده بود.ناگهان سر و کله یک اتومبیل جدید کروکی ازمیان گرد و غبار جاده های خاکی پیدا شد.راننده آن اتومبیل که یک مرد جوان چوپانی مشغول چراندن گله گوسفندان خود در یک مرغزار دورافتاده بود.ناگهان سر و کله یک اتومبیل جدید کروکی ازمیان گرد و غبار جاده های خاکی پیدا شد.راننده آن اتومبیل که یک مرد جوان خوش لباس بود، سرش را از پنجره اتومبیل بیرون آورد و پرسید:اگر من به توبگم که دقیقا چند تا حیوان در گله تو هست، یکی از آنها را به من خواهی داد؟ چوپان نگاهی به جوان تازه به دوران رسیده و نگاهی به رمه اش که به آرامی در حال چریدن بود انداخت و با وقار خاصی جواب مثبت داد. جوان، ماشین خود را در گوشه ای پارک کرد و کامپیوتر خود را به سرعت از ماشین بیرون آورد، آن را به یک تلفن راه دور وصل کرد، وارد سایت NASA روی اینترنت، جایی که می توانست سیستم GPSجستجوی ماهوارهای را فعال کند، شد. منطقه ی چراگاه را مشخص کرد، یک بانک اطلاعاتی با صفحه ی کاربرگ بزرگ را به وجود آورد و فرمول های پیچچده عملیاتی را وارد کامپیوتر کرد.بالاخره150 صفحه اطلاعات خروجی سیستم را توسط یک چاپگر مینیاتوری همراهش چاپ کرد و آنگاه در حالی که آنها را به چوپان می داد، گفت:شما در اینجا دقیقا 1586 حیوان داری! چوپان گفت: درست است! حالا همین طور که قبلا توافق کردیم، میتوانی یکی از گوسفندها را ببری. آنگاه به نظاره مرد جوان که مشغول انتخاب کردن و قرار دادن حق الزحمه خود در داخل اتومبیلش بود، پرداخت. وقتی کار انتخاب آن مرد تمام شد، چوپان رو به او کرد و گفت: اگر من دقیقا به تو بگویم که چه کاره هستی، مزد پرداختی را پس خواهی داد؟ مرد جوان پاسخ داد: آره، چرا که نه ! چوپان گفت: تو یک مشاور نیستی؟ مرد جوان گفت: درست می گویی ، اما به من بگو که این را از کجا فهمیدی؟ چوپان پاسخ داد: کار ساده ای است. بدون اینکه کسی از تو خواسته باشد، به اینجا آمدی. برای پاسخ دادن به سوالی که خود من جواب آن را از قبل می دانستم، مزد خواستی. مضافا، اینکه هیچ چیز راجع به کسب و کار من نمی دانی، چون به جای گوسفند، سگ مرا برداشتی
mohsen
سهشنبه 27 فروردینماه سال 1387 ساعت 10:13 ق.ظ