حس خوب باتوبودن دیگه با من آشنا نیست
شعر خوب از تو گفتن دیگه سوغاتی من نیست
من همونم که یه روزی واسه چشمات خونه ساختم
واسه بوسیدن دستات همه زندگیمُ باختم
توی رودخونه قلبت قایق من رفتنی بود
من از اول می دونستم قایقم شکستنی بود
واسه قلبت صدتا عاشق زیر پنجره ت می خوندم
توی هر شهری که بودی من مسافرت می موندم
اگه بارونی نباشه واسه ریشه ی درختم
تو نیاز تو می مونم تا بباری روی بختم
قامت خوب و قشنگت شده درمون تب من
سفرت بی انتها بود واسه قصه ی شب من
چیز تازه ای ندارم که به پای تو بریزم
دست خوب مهربونی یاورت باشه عزیزم
یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم وقت پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم
پر پروانه شکستن هنر انسان نیست گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم
یادمان باشد سر سجاده عشق جز برای دل محبوب دعایی نکنیم
یادمان باشید اگر خاطرمان تنها ماند طلب عشق ز هر بی سرو پایی نکنیم
ای توای عروسکم |